برگ بی برگی

ّبرگ بی برگی تو را چون برگ شد / جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی

ّبرگ بی برگی تو را چون برگ شد / جان باقی یافتی و مرگ شد ...

در بیان این حدیث که:"اِنَّ لِرَبِّکُم فی اَیّامِ دهرِکُم نَفَحات، الّا فَتَعَرّضُوا لَها" (بخش اول)

سلام به همراهان عزیز

طبق معمول مولانا داستان را رها کرده و تا بیت 2083 خبری از پیر چنگی نیست ... 


در ابیات پیش رو مولانا به حدیثی از پیامبر اشاره می کند که فرمودند: راستی پروردگار شما را در روزها و لحظه ها وزش ها و جلوه هایی است، به هوش باشید و به سوی این تجلی های حق بروید.
چه نشانه هایی که آمد و رفت و ما اصلا آن را نه دیدیم و نه حس کردیم ... به گوش و به هوش باشید که باز این نفحه ها از راه می رسد و این بار آنها را از دست ندهید . 
به هر حال فرصت ها زودتر از آنچه فکر کنیم از دست می رود و مولانا در این ابیات سعی دارد در مورد این نشانه ها به ما آگاهی بخشد .این نفحات، جان بخش و آتش کُش و جاودانه ساز است.
اما امان از آن روزی که مسائلی به ظاهر پیش پا افتاده مانند خاری در پای جانِ ما فرو رود و ما را از ادامه ی راه باز دارد . 

در بیان این حدیث که : "اِنَّ لِرَبِّکُم فی اَیّامِ دهرِکُم نَفَحات، الّا فَتَعَرّضُوا لَها"

1961 گفت پیغمبر که: "نفحت های حق
اندر این ایام می‌آرد سَبَق
گوش و هُش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را"
نفحه آمد، مر شما را دید و رفت
هر که را می‌خواست، جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید، آگاه باش
تا از این هم وانمانی، خواجه‌ تاش!
جان آتش یافت زو آتش کُشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده، پوشید از بقای او قبا

این نفحه ها مانند درخت طوبی بر آورده کننده ی نیازها و آرزوهاست . و قلب آدمی تنها می تواند پذیرای آن باشد و حتی آسمان و زمین تحمل پذیرش آن را ندارد . 
اشاره به سوره ی احزاب آیه ی 72 : إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ... 
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت....
بعضی اعتقاد دارند این آیه به این معناست که تنها انسان است که استعداد دریافت معرفت اسرار غیب را داراست .


تازگی و جنبش طوبی است این
همچو جنبش های حیوان نیست این
گر در افتد در زمین و آسمان
زهره‌هاشان آب گردد در زمان
خود ز بیم این دم بی‌منتها
باز خوان: فابین ان یحملنها
ورنه خود اشفقن منها چون بُدی؟
گرنه از بیمش دل کُه خون شدی

در این ابیات شاید مولانا حس می کند که مریدان پس از صرف غذا، کمتر حوصله ی شنیدن دارند و به حالت سستی وارد شده اند پس می گوید : لقمه ای وارد شد و راه معنا را بست . چرا به خاطر لقمه ای نان لقمان شدن فراموش شد ؟! چرا به چیزهای بی اهمیت مشغول شدید ؟ وقت آگاهی است ای لقمه دور شو ! 
در این بخش لقمان که از حکما ست به معنای مرد آگاه دل به کار برده شده . 
مولانا می گوید: گاهی روح آدمی گرفتار مادیات و مسائل پیش پا افتاده می شود و دیگر توان درک حقایق را ندارد .
متاسفانه گاهی انسان اصلا گرفتاری را نمی بیند یا اینکه حس می کند جایی گره ای در کارش افتاده اما توانایی پیدا کردن راه حل را از دست داده است . آن وقت است که انگار بر پای جان آدمی خاری فرو رفته و همین خار کوچک بازدارنده ی حرکت به سوی این گلزار لقمانی است ...

دوش، دیگر لون این می‌داد دست
لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
بهر لقمه، گشته لقمانی گرو
وقت لقمان است، ای لقمه! برو
از هوای لقمه یی این خارخار؟
از کف لقمان همی جویید خار
در کف او خار و سایه‌ش نیز نیست
لیک تان از حرص این تمییز نیست
خار دان، آن را که خرما دیده‌ای
زانک بس نان کور و بس نادیده‌ای
جان لقمان، که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست؟

بدن مادی ما مانند شتری است که روح بزرگی می تواند بر آن سوار باشد ، روحی که مانند بار گلی است که نسیم آن در تو صد گلزار پدید می آورد . اما حیف که گاهی میل این شتر به سوی ریگ زار، بیابان و خار است . 
دلبسته ی آنچه نباید شده ایم، به سمت آنچه ارزشی ندارد... راه را بیراهه رفته ایم . می رویم و می رویم و می پرسیم پس گلزار کجاست ؟ نمی دانیم که همین خار کوچک که در پایمان فرو رفته ، چشممان را کور کرده . این خار کوچک و در ظاهر بی ارزش چنان گرفتارمان کرده که نمی توانیم یک قدم در راه حق برداریم ....

اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی ‌زادی، بر این اشتر سوار
اشترا! تنگ گُلی بر پشت توست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
میل تو سوی مغیلان است و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مرده ریگ؟
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو؟
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریک است، جولان چون کنی؟
آدمی کو می‌نگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان

این بخش ادامه دارد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد